شانه ات را دیر آوردى سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطى پیر بودم پاى یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
از غزل هایم فقط خاکسترى مانده به جا
بیت هاى روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولى ساده بساز
دیر کردى نیمه ى عاشقترم را باد برد
باد کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
برای لحظه های باهم بودن هرچقدر سجده کنم کم است!
گاهی میترسم از روزی که غم کوله بارش را خانه کوچک ما بیاورد!
اما چه میشکد کرد!مهمان است!باید از او پذیرایی کنیم تا برود!
اما تا آن روز که نیامده,این شادی های کوچک,این لبخندها و این عشقهای کوچک را من در آغوش میکشم!
خدای خوبم!بگذار در دامن امن تو شاد بودن را تجربه کنیم!
برای چیدن گل سرخ، نه ارّه بیاور، نه تبر!
سرانگشتِ سادهی همان ستاره بیآسمانم ... بس،
برای کُشتن من، نه کوه و نه واژه،
اشارهی خاموش نگاهی نابهنگامم ... بس.
_________________________________________
تو نمی تونی کسی رو مجبور کنی که
درست رفتار کنه !
اما می تونی کاری کنی که آرزو کنه
ای کاش درست رفتار کرده بود . . .
گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...
گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،
تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!
گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،
تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...
گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...
گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،
"آخرقصه هم آغوش
زلیخا بشوی...
🐛💫🐛💫🐛💫🐛💫🐛